کد مطلب:314697 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:232

مقام سقایت
آب مایه حیات عالم است و هیچ جزئی از اجزاء موجودات زنده نیست مگر اینكه در رشد و بقای خود نیازمند آب است. چنان كه خداوند متعال می فرماید:

و جعلنا من الماء كل شی ء حی. و حیات هر موجود زنده ای را، از آب قرار دادیم. [1] .

زمانی قیصر دوم روم برای معاویه شیشه ای فرستاد و از او خواست كه در آن از هر چیزی قرار دهد. معاویه متحیر ماند و در كشف این معنا از ابن عباس، كه می دانست جرعه نوش بحر علم امیرالمؤمنین (علیه السلام) است، یاری جست. ابن عباس گفت: در آن آب بگذار كه خداوند فرموده: و حیات هر موجود زنده ای را از آب قرار دادیم.

چون معاویه چنین نمود و شیشه آب را به روم فرستاد، قیصر در شگفت ماند و بر تیزهوشی حل كننده آن معما آفرین گفت. [2] .



[ صفحه 171]



آری اهمیت عظیمی كه آب در نقش حیات دارد بر همگان آشكار است. از طرف دیگر، كسی كه به آب دادن و سقایت روی آورده و ارائه این ماده حیات در نهاد او جای گرفته باشد، از فضیلت و برتری خاصی برخوردار بوده و به غریزه ارزشمند مهر و عطوفت آراسته است و هیچ بخششی چون سیراب كردن دیگران، پرده از لطف و احسان انسان بر نمی دارد، هرچند كه در این امر تفاوت مراتب نسبت به آب دادن به موجودات عالی یا دانی ملحوظ است. به هر جهت كسی كه این رمز حیات را به دیگران عطا می نماید.

و شرع مقدس هم كه می بینیم بر امر سقایت تأكید اكید می نماید، بر آن است كه از یك طرف مردم را به نمودهای تابناك فطرتشان رهنمود سازد و امت را آگاه نماید كه دین هماهنگ با نفسیات بشری و غرائز طبیعی است، و از طرف دیگر می خواهد آنان را ارشاد كند كه سیراب ساختن، تنها یك عمل طبیعی صرف نیست، بلكه عملی است كه به یقین مورد رضای خداوند بوده و سبب تقرب آنان به بارگاه كبریائی او می شود و ثواب عظیمی در سرای آخرت برایشان مهیا می گردد.

در این مورد احادیث گوناگونی از رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه اطهار (علیهم السلام) وارد شده كه بیانگر فضیلت آبرسانی به دیگران است، چه حیوان و چه انسان، خواه مؤمن و خواه كافر، چه نیاز مبرم به آن باشد و چه نباشد، از جمله حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید:

افضل الاعمال عند الله ابراد الكبد الحری من بهیمة و غیرها. [3] .

برترین اعمال نزد خداوند، خنك ساختن جگر سوزان است، خواه حیوان باشد



[ صفحه 172]



یا غیر حیوان.

در حدیث دیگر از حضرتش آمده است كه:

هرچند كه این سقایت در جایی صورت پذیرد كه آب باشد. زیرا كه این عمل، سبب ریزش گناهان بسان برگهای درخت می شود. [4] .

و در حدیث دیگر نبوی آمده است:

خداوند به اندازه هر قطره ای كه می بخشد، همیانی بزرگ (مملو از طلا و نقره) در بهشت به او عطا می نماید، و او را از شراب سربه فردوس برین، سیراب می سازد. و اگر در بیابانی به كسی آب دهد، با پیامبران وارد بر حوض های قدس خواهد شد. [5] .

همچنین، مردی از رسول اكرم (صلی الله علیه و آله وسلم) از عملی كه او را به بهشت نزدیك سازد جویا شد. حضرت فرمود:

مشكی نو بخر و آنقدر آن را از آب پر ساز و با آن دیگران را سیراب ساز تا مشك پاره شود. با این كار است كه عملی بهشتی انجام داده ای. [6] .

امام صادق (علیه السلام) فرمود:

من سقی الماء فی موضغ یوجد فیه الماء كان كمن أعتق رقبة، و من سقی الماء فی موضع لا بوجد فیه الماء كان كمن أحیی نفسا، و من أحیاها فاكأنما أحیی الناس أجمعین. [7] .



[ صفحه 173]



كسی كه در جایی كه آب یافت می شود به سیراب ساختن دیگران بپردازد، مانند كسی است كه بنده ای آزاد ساخته است. و كسی كه در مكانی كه آب نیست دیگری را سیراب سازد، مانند كسی است كه انسانی را حیات بخشیده و كسی كه انسان را زنده دارد، گویی كه همه مردم را حیات بخشیده است.

این احادیث دلالت بر اهمیت سقایت - كه سبب حیات عالم و استمرار نظام وجود است - دارد و بر این اساس است كه تمامی مردم بدون هیچ امتیاز و استثنایی در بهره وری از آب یكسانند و این نعمت الهی نمی تواند تنها در انحصار یك گروه قرار گیرد. چنان كه امام صادق (علیه السلام) در مقام بیان رابطه آب با زندگی چون كسی از ایشان پرسید كه طعم آب چیست، فرمود: «طعم حیات و زندگی».

از این لحاظ است كه سقایت در شریعت مقدس اسلام، از شریفترین دستورات دین محسوب گشته و این اهمیت به سبب نقش فوق العاده آن در حیات و بقای آدمیان است. و سقایت درنزد عرب عمل گرانقدری بود كه كسی به آن نمی پرداخت مگر اینكه برخوردار از شرف و سیادت بوده و بزرگ و پیشوای قوم خود به شمار می رفت. همچنان كه اجداد رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) این مهم را به عهده داشتند و قریش پذیرای این منصب آنان بود. از جمله قصی در هنگام زیارت كعبه توسط اعراب، به سیراب ساختن آنان می پرداخت و شربتی از آب و مویز، یا شیر فراهم می ساخت و بدانان می نوشانید. [8] .

در زمان قصی، مكه آب نداشت و مردم آب مصرفی خود را از چاههای خارج مكه به شهر حمل می نمودند. اما قصی برای نخستین بار چاهی در محلی كه بعدها



[ صفحه 174]



خانه ام هانی (خواهر امیرالمؤمنین علیه السلام) قرار گرفت، حفر نمود و آن را عجول نامید و این نخستین آبشخواری بود كه در مكه حفر شد و اعراب می آمدند و از آن بر می گرفتند و این نغمه را ترنم می كردند كه:



نروی علی العجول ثم تنطلق

ان قصیا قد و قد صدق



ما از چاه عجول سیراب می شویم و باز می گردیم، همانا قصی به وعده اش وفا نمود و صدق و راستی را به كار برد.

سپس این بزرگمرد چاهی دیگر حفر نمود و آن را سجله نامید و درباره اش گفت:



أنا قصی و حفرت سجله

تروی الحجیج زغلة فزغلة [9] .



من قصی هستم و چاه سجله را حفر نمودم، تا اینكه زائرین خانه خدا به نوبت در آیند و از آن سیراب شوند.

بعد از قصی، هاشم نیز در موسم حج حوضچه هایی از چرم در كنار زمزم برپا می ساخت و به منا نیز كه آب كم بود، آب حمل می نمود تا زائران در آن هوای سوزان تشنه نمانند. [10] همچنین هاشم هم چاهی حفر نمود، و آن را بذر نامید [11] و بدین سبب بذر نامیده شد، كه آب آن از چند جا برداشته می شد. گفت: كه آن برای همگان است و كسی حق ندارد دیگران را از آن منع نماید. [12] .

عبدالمطلب هم مسئولیت و وظایف پدر و اجدادش را به دوش می كشید و از



[ صفحه 175]



جمله برای امر سقایت، اهمیت خاصی قائل بود و چون چاه زمزم را حفر نمود و آب آن فراوان شده بالا آمد آن را برای مردم سبیل كرد، اعراب هم چاههایی را كه در خارج مكه بود وانهادند و به سبب نزدیكی زمزم به مسجد الحرام و برتری آن بر دیگر چاهها - چرا كه یادگار اسماعیل علیه السلام بود - به آن روی آور شدند. در ضمن، عبدالمطلب بر دهانه زمزم حوضی بنا نمود و او و فرزندش حرث از آن آب می كشیدند و حوض را لبریز از آب می ساختند.

اما قریش نتوانست این فضل و مقام را تحمل كند و شب هنگام بر سر حوض آمده و آن را درهم شكستند. اما بزرگ مكه فردا آن را دوباره عمران نمود. لیكن قریش دست از حسادت برنداشته و مجددا آن را در شب خراب ساختند، كه عبدالمطلب برای بار دوم بنیادش نهاد. این امر چندین مرتبه تكرار شد. اما چون این حسادت و سركشی را از حد گذراندند. عبدالمطلب نزد خداوند متعال دست نیاز برداشت و از او مدد خواست كه شب در خواب ندایی شنید كه بدو گفت: «به قریش بگو من آن آب را برای شستشو جایز نمی دانم و تنها برای نوشیدن است». عبدالمطلب در مسجد آنچه را كه در خواب بدو گفته شده بود به سمع همگان رسانید، پس هیچ یك از قریش دیگر در مورد خراب ساختن آن حوض برنیامد مگر اینكه به درد و مرضی گرفتار شد. تا اینكه در برابر این سالار مكه سر تسلیم و احترام فرود آوردند و از حسدورزی دست كشیدند. [13] .

در ماجرایی دیگر، كه قریش با عبدالمطلب بر سر سقایت از چاه زمزم اختلاف پیدا كردند، تصمیم گرفتند كه رفع اختلاف را نزد زن كاهنه ای از قبیله سهد بن هذیم، كه در نقطه ای دور از مكه قرار داشت برند. دو گروه از بنی هاشم و قریش



[ صفحه 176]



برای این منظور به راه افتادند. در میان راه به بیابانی رسیدند كه آب در آن یافت نمی شد و آب كاروان عبدالمطلب هم تمام گشت. آنان از قریش درخواست آب نمودند، اما آنها برای حفظ آب موجودی خود از این امر ابا نمودند، چون امیدها قطع شد، عبدالمطلب همراهان خود را گفت كه قبرهایی برای خود حفر نمایند و هر كه زودتر از تشنگی هلاك شد دیگران او را دفن سازند. تا اینكه در فرجام بیش از یك نفر بدون دفن باقی نماند، زیرا اگر یك نفر جسمش در معرض تباهی قرار می گرفت بهتر از این بود كه همگی چنین شوند.

بعد از اینكه حفر قبرها پایان یافت عبدالمطلب گفت: این تسلیم شدن در برابر مرگ، نشانگر عجز و ضعف ماست. بهتر است كه اندكی جستجو نمائیم شاید خداوند آبی روزیمان فرماید. از این جهت سوار مركب خود شد و هنوز چندان راهی نرفته بود كه چشمه آبی خوشگوار از زیر پای اشترش جوشیدن گرفت. عبدالمطلب تكبیر گفت و خود و یارانش را سیراب ساخت و مشك هایشان را هم پر از آب نمودند و سپس گفتند: خداوند به سود تو و زیان ما قضاوت نمود، ما در مورد زمزم با تو منازعه نمی كنیم، زیرا آن كه در این بیابان تو را سیراب نمود، هم او سقایت از زمزم را در اختیارت نهاده است. پس با سعادت و نیكبختی بازگرد.

باری، عبدالمطلب علاوه بر سقایت زائران خانه خدا، شربتی از آب و مویز هم به آنان می نوشانید. چنان كه از شتر شیر می دوشید و آن را با عسل در ظرفی از چرم قرار می داد تا حاجیان از آن بنوشند. [14] .

بعد از این بزرگمرد ابوطالب منصب سقایت حاجیان را در اختیار گرفت و در



[ صفحه 177]



سر هر جاده ای كه به مكه منتهی می شد، برای زائران بیت الله الحرام حوضی از آب می گذارد، و در دیگر موقع حج هم به مقدار فراوانی آب حمل می نمود تا مردم از كم آبی در مضیقه نباشند به ویژه در موقف عرفات و مشعر آب بیشتری سبیل می نمود. از آن جهت وی را ساقی حاجیان نام نهادند. [15] .

اما امیرالمؤمنین (علیه السلام) بیشتر از پدر بزرگوارش از این صفت كریمانه بهره مند بود، و چه بسیار مواردی از سقایت حضرتش كه دیگران یارای انجام آن را نیافتند. از جمله در جنگ بدر كه مسلمین به كمبود آب دچار شده و تشنگی بدانان روی آور گشته بود و از امتثال امر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برای تهیه آب، به سبب ترس از قریش سرپیچی می نمودند، مولای متقیان بر اساس غیرت عظیم و كرم سرشار خود، دعوت حضرتش را لبیك گفت و در چاه سرازیر شد و با آوردن آب مسلمین را سیراب ساخت. [16] .

دیگر، شیوه فراموش نشدنی آن حضرت در جنگ صفین است. آن هنگام كه معاویه با سپاهش بر سر رود فرات رسید و از استفاده لشكر امیرالمؤمنین (علیه السلام) از آب، ممانعت به عمل آورد تا آنجا كه تشنگی یاران امام را داشت از پای در می آورد، حضرتش صعصعة بن صوحان و شبث بن ربعی را نزد وی فرستادند تا به او بگویند كه از آبی كه خداوند استفاده آن را برای همه مخلوقاتش یكسان قرار داده است جلوگیری ننماید، امام به سپاه خود فرمود: شمشیرها را از خون سیراب سازید تا از آب سیراب شوید. سپس حضرت به لشكر دستور داد كه به



[ صفحه 178]



یكباره بر سپاه شام حمله برند. [17] اشتر و اشعث با هفده هزار نفر یورش بردند، اشتر گفت:

وعده ما امروز، سپیده فردا صبح است، آیا مگر توشه بدون نمك به درد می خورد؟

و اشعث گفت:

البته اسبم را به داخل فرات می رانم، در حالی كه موهای پیشانیش پریشان شده باشد تا آنجا كه گویند مرده است.

این حمله با پیروزی پایان یافت و سپاه امیرالمؤمنین (علیه السلام) بر فرات تسلط یافت. اما صاحب نفس قدسیه كه جامع تمامی فضایل و كمالات است، شیوه دشمن را پیشه نساخت و مقابله به مثل نكرد و به بهانه سیاست جنگ، بر خود نپسندید كه آنان را در تنگنا بگذارد، و لشكریان را دستور داد كه مانع سپاه معاویه برای استفاده از آب نشوند. [18] .

اینها مواردی است كه سقایت می باشد كه توسط این شریفان و سروران كه برخوردار از شكوه و عظمت بوده و بر بلندای عزت و مناعت نفس قرار داشتند، انجام گرفته است. همانان كه بر اساس اخلاق پسندیده و اصالت پیراسته خود، نمی توانستند بی بهره از این صفت كریمانه باشد. هرچند كه شخص پژوهشگر، با ملاحظه خصوصیات تك تك این بزرگمردان بدین نكته دست می یابد كه منزلت هر یك از آنان در این امر با فضیلت متفاوت است.

كما اینكه برترین مورد سقایت را توسط حضرت سید الشهداء (علیه السلام)



[ صفحه 179]



می توان مشاهده نمود و آن هنگامی است كه امام (علیه السلام) با سپاه حر، در راه كوفه ملاقات می نماید، و علیرغم اینكه او مأمور بود تا راه را برای حضرتش ببندد و از حركت امام جلوگیری به عمل آورد، حضرت دستور دادند مشك های آبی را در مقابلشان گذارند و آنان - و حتی اسب هایشان - را سیراب سازند. در اینجا سالار شهیدان (علیه السلام) خوب می دانست كه با سقایت این سپاه هزار نفری و مركبهایشان، به مضیقه و سختی خواهد افتاد و آینده وخامتباری در انتظارشان است و چندی دیگر در عاشورا برای به دست آوردن آب خونها ریخته خواهد شد و خاندان و اصحابش رنجها باید تحمل نماید. اما هیهات كه سلاله رسالت و زاده علی مرتضی (علیه السلام) از ایثار باز ایستد و از این شرافت و فضیلت كوتاهی ورزد.

همچنان كه در مورد ابوالفضل (علیه السلام) گمان من آن است كه در امر سقایت، گوی سبقت را از همگان ربوده است. و در آن هنگام كه همت بلند ساخت كه به یاری سیدالشهدا (علیه السلام) - كه در سیراب ساختن خاندان پاك و مطهر حضرتش متجلی گشت - شتابد، چنان صلابت و شهامتی در میان انبوه دشمن از خود نشان داد كه اگر كوه ها در برابرش صف می كشیدند آنها را غبار می ساخت، تا چه رسد به آن پست عنصران رذل روبه صفت.

و این گرانمایگی آنگاه در وجود شریفش به اوج رسید كه قدم در شریعه نهاد و علیرغم تشنگی شدید خود، تقدم بر امام و طفلان منتظر نورزید و جرعه ای از آب ننوشید.

در اینجاست كه همراه با ایمانی كه به یقین رسیده و محبتی كه به كرم و احسان پیوسته، مشك را از آب پر می سازد و روانه خیام حرم می شود، و در



[ صفحه 180]



حالی كه شمشیر آخته بر كشیده و پرچم نهضت عاشورا، بر فراز سرش در احتزاز است، به پیش می تازد، چه مشكی را كه بر گردن آویخته بود از جانش عزیزتر می شمرد و تنها بدین دلخوش بود كه آن مشك را به عنوان ذخیره گرانبهایی همراه با پاداش بزرگ الهی حفظ نماید. از اینرو هر دو دست چپ و راستش را - كه دو دستش راست بود! - در محضر خداوند در راه حفظ آن مشك از دست داد، باشد كه پیش از مرگ به آرزوی خود نایل آید. و تنها زمانی امید عباس برید كه دوست می داشت به جای آب، جان از بدنش بیرون رفت.

آری در اینجا دیگر احتیاجی نبود كه برای شهادت حضرتش عمود آهن به كار رود... خدا لعنت كند آن تیرافكن را كه تیر به مشك زد، و خدا لعنت كند همه ظالمان روزگار را.

و به سبب آب رسانی به حرم سیدالشهداء (علیه السلام) و اصحاب در دهه اول محرم بود كه ابوالفضل (علیه السلام) ملقب به سقا گشت. [19] و برای صاحب این لقب فیوضات و بركاتی است كه هیچ حد و حصری ندارد.

او دریاست، از هر كرانه بر آن درآیی، موجهایش ریزش احسان است و ساحلش مالامال از كرم.

علامه بزرگ، سید محمد فرزند آیت الله سید مهدی قزوینی (قدس سره) در كتاب «طروس الانشاء» گوید:

در سال 1306 ه. ق آب نهر حسینی قطع گردید و مردم كربلا از بی آبی در



[ صفحه 181]



سختی افتادند. جریان به عرض حكومت رسید و حكومت عثمانی دستور داد كه چاهی در زمین های سید سلمان - كه صاحب اقتدار بود - حفر نمایند. اما وی از این امر جلوگیری نمود.

در این هنگام اتفاقا من به زیارت كربلا مشرف شدم و اهالی آن از من خواستند نوشته ای به سید بنگارم. من برای او این شعر را نوشتم كه او را محزون ساخت و بر حال اهل كربلا گریانش نمود:



فی كربلا عصبة تشكروا الظما

من فیض كفك تستمد رواها



و أراك یا ساقی عطاشی كربلا

و أبوك ساقی الحوض تمنع ماءها



در كربلا تو همشهریانی داری كه از تشنگی در رنجند و از كف احسان تو سیرابی می جویند.

اما تو ای ساقی تشنگان كربلا! پدرت ساقی كوثر است و تو از آب دریغ می داری؟!

پس سید حفر چاه را اجازه داد و مردم كربلا از بركت این لقب «سقا» بهره مند شدند.

حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام) در عرصه میدان كربلا

و تلاش آن حضرت برای تحصیل آب به جهت اطفال حضرت سیدالشهدا (علیه السلام)

از زبان مرحوم الهی قمشه ای



میر علمدار شه كربلا

یافت اجازت ز شهید ولا



تا ز پی آب رود با شتاب

وز دل اطفال برد التهاب





[ صفحه 182]





میر سپه در طلب آب رفت

كز دل اطفال ز عطش تاب رفت



دیده پر آب و دلش آتش فشان

وز شرر طور به جانش نشان



تشنه لب آن ساقی آب حیات

راند فرس جانب شط فرات



چرخ شد آگاه و بر او راه بست

بست ره شط گرهی دیو مست



همتش از فرط بلندی چو ماه

و آن سپه كفر چو ابر سیاه



تند شد آن میر چو غرنده شیر

لرزه در افكند به چرخ اثیر



تیغ زد و قلب سپه را شكافت

تند شد و بر لب شط راه یافت



حمله بر آن لشكریان كرد سخت

دور شد از شط، سپه تیره بخت



تیغ همی آخت به فوج ستم

تا كه برد آب بر اهل حرم



خصم همی خواست به تیر و كمان

تا به زمین افكند آن آسمان



چند هزار از طرف پور سعد

بر لب شط بود كمانكش چو رعد



از دم تیغش همه بگریختند

یا كه خزان وار فرو ریختند



الغرض آن شاه در آمد به شط

وز پی جورش فلك هفت خط



گشت لبش تشنه ز رنج نبرد

وز الم گرمی و اندوه و درد



خواست كه آن تشنه، لبی تر كند

یاد لب خشك برادر كند



آب فرو ریخت ز كف روی آب

كرد پر آن مشك چون سنگین سحاب



تشنه برون تاخت سمند از فرات

آتش سوزنده شد آب حیات



ابر صفت تاخت كه آب آورد

تا بر طفلان شتاب آورد



آن شه دریا دل گردون خرام

دیده سوی دشمن و دل در خیام



حمله همی كرد، مگر با شتاب

تشنه لبان را برساند به آب



سعی وی این بود به دور زمان

تا بنشاند عطش كودكان





[ صفحه 183]





گر فلك تنگدل تندخو

بر سر راهش نفرستند عدو



روبهی از مكر فلك شیر گیر

نام حكیم بن طفیل شریر



از عقب نخل بر آمد به تیغ

دست شه افكند، دریغ ای دریغ!



باز به یك دست امیر دلیر

شاد بد و، زد به سپاه شریر



گفت: اگر رفت كنون دست راست

در ره دین دست چپ من به جاست



كوشم و جوشم به دل و دست و سر

تا شوم از یاری دین بهره ور



یاری فرزند پیمبر كنم

شاد دل آن مهر منور كنم



لشگر شب چو شب، او همچو ماه

حمله همی كرد به قلب سپاه



آه كه ناگاه ز مست دگر

تیغ ستم خورد به دست دگر



دست چپش هم سر هجران گرفت

خسرو ما مشك به دندان گرفت



خواست كه با ضرب ركاب و نهیب

باز رسد آب به شاه غریب



آه چه گویم كه چه ها كرد و چون

جور سپهر و فلك واژگون!؟



تیر دگر ظالم دیگر فكند

ریخت ز مشك آب به خاك نژند



ناله عباس بر آمد ز دل

گشت ز اطفال برادر خجل



روبهی آن شیر، چو بیدست دید

تند و دلیرانه سوی شه دوید



گفت: چه شد بازوی شیر افكنت

تیغ شرربار دلیر افكنت!؟



«دست تو گر رفت مرا تا بجاست

بر تو زنم تیغ همیدون رواست»!



گفت و به كف داشت عمودی گران

زد به سر پاك شه سروران



ناله زد آن ماه و به خاك اوفتاد

غلغله در عالم پاك اوفتاد



ناله برآورد: اخی یا اخی

خوش بود از لعل لبت پاسخی





[ صفحه 184]





ناله عباس، برادر شنید

بر سر او رفت و چه گوید چه دید؟



شاه كشید آه كه ای دست من

ای ز ازل مهر تو پابست من



گفت اخی رفتی و پشتم شكست

دست مرا فتنه دوران ببست



رفتنی و بشكست ز غم پشت من

ماند به دندان غم، انگشت من



گریه بسی كرد به بالین او

ریخت گهر چشم جهان بین او



گفت گرت دست به راه خدا

هر دو شد از پیكر ماهت جدا



یافتی از غیب نوید وصال

داد تو را لطف خدا پر و بال



تا به گلستان ابد پر زنی

جام طهور از كف حیدر زنی



رفتی و شادان شدی از گیر و دار

رستی از اندوه و غم روزگار



رفتی و در باغ جنان پر زدی

می ز كف ساقی كوثر زدی



رفتی و بنشست غمت بر دلم

سوخت ز داغ تو فلك حاصلم



خوش سوی اقلیم روان تاختی

قامتم از هجر، كمان ساختی



چون نتوانم به فراق تو زیست

حاصلی از عمر ز بعد تو نیست



ساعت دیگر من زار غریب

چون تو كشم رخت به دار حبیب





[ صفحه 185]




[1] سوره انبياء، آيه 31.

[2] كامل مبرد، ج 1 ص 308. تهذيب الكامل، ج 1 ص 229.

[3] دارالسلام، ج 3، ص 162.

[4] الجامع الصغير، ج 1 ص 33.

[5] مستدرك الوسايل، ج 2، ص 130.

[6] امالي شيخ صدوق.

[7] مكارم الاخلاق، ص 85 فصل 7 باب اول.

[8] تهذيب الكامل، ج 1، ص 299.

[9] الروض الانف، ج 1 ص 101.

[10] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 3 ص 457.

[11] الروض الانف، ج 1 ص 101.

[12] همان مدرك.

[13] شرح ابن ابي الحديد، ج 3 ص 460 سيره زيني دحلان، ج 1، ص 26.

[14] سيره زيني دحلان، ج 1، ص 26.

[15] سيره زيني دحلان، ج 1 ص 17.

[16] مناقب ابن شهر آشوب، ج 1 ص 406.

[17] نهج البلاغه، ج 1 ص 109.

[18] مناقب ابن شهر آشوب، ج 1 ص 619.

[19] ابوالحسن درالمجدي، در عمدة الطالب، ابن ادريس در مزار سرائر، تاريخ الخميس، ج 2 ص 317 نويري در نهاية الارب، ج 2 ص 341 شبلنجي در نور الابصار، ص 93 علامه حجت الاسلام محمد باقر قايني در كتاب كبريت الأحمر، ج 2 ص 34.